محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ محمدسرور رجایی (زاده کابل)، مثل خیلی از هم وطنانش، حوالی سال ۱۳۷۳ به ایران مهاجرت میکند و در ۷ مرداد ۱۴۰۰، براثر ابتلا به کرونا، درمی گذرد. اما آنچه این نویسنده مهاجر را به چهرهای متمایز تبدیل میکند سردادن فریاد یکی بودن دو ملت ایران و افغانستان است که همیشه محور فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی و ادبی او بوده است.
رجایی در نوشتههای خود به این نکته اذعان دارد که ایران کشوری است جدا که درواقع میزبان مهاجران افغانستان -قانونی و غیرقانونی- بوده است، اما تقریبا تمام یادداشتها و مقالههای منتشرشده او در راستای پافشاری بر خون شریکی دو ملت است.
«خون شریکی»، لفظی که خود رجایی را باید مبدع آن دانست، به گفته این نویسنده و روزنامه نگار، ناظر است به جنگیدن و شهادت رزمندگان افغانستانی و ایرانی در کنار یکدیگر. کتاب «خون شریکی» در دو مجلد، یکی با زیرعنوان «یادداشتهای مطبوعاتی محمدسرور رجایی» و دیگری با زیرعنوان «یادداشتهای رسانهای محمدسرور رجایی»، مشتمل بر یادداشتهایی بر پایه همین دغدغهها و تفکرات است، که در ادامه شرحی از آنها آمده است.
رجایی را باید جزو آن دسته از آدمهایی دانست که تنها برای خودشان زندگی نمیکنند، دغدغهای فراتر از «من» دارند و به «ما» فکر میکنند؛ و این «ما» ممکن است نشان نمایندگی از چند نفر در یک محله باشد یا نمایندگی از یک جامعه بزرگ. او رسالتی بزرگ برای خود تعریف کرده بود.
رجایی، شاید هیچ گاه به طور رسمی به نمایندگی از جامعه مهاجران افغانستانی در ایران انتخاب نشده باشد، اما کارهایی که در طول سالهای حیاتش انجام داده است نشان میدهد همواره دغدغه هم وطنانش را داشته است، چه زمانی که در افغانستان بوده و چه وقتی که به ایران مهاجرت کرده و هم وطنانش شدهاند هم وطنان مهاجرش. تقریبا همه مقالات و یادداشتهای او که در رسانههای مختلف منتشر شده متضمن همین دغدغه است.
فعالیتهای مرتبط او البته بیش از نوشتن و یادآوری صِرف بود: او، سالیان طولانی، جلسه «خانه ادبیات افغانستان» را در خیابان «سمیه» تهران در حوزه هنری برگزار میکرد. البته برای رجایی مهم نبود که جلسه در اتاق جلسات باشد یا در گوشهای متروک از ساختمان؛ برای او اصل برگزاری جلسههای شعرخوانی مهم بود، چون میدانست مهمانانش از راه دور و به امیدی میآیند.
او را، همچنین، باید یکی از کارشناسان حوزه دفاع مقدس و جهاد افغانستان دانست. شهدای افغانستانی دفاع مقدس و شهدای ایرانی جهاد افغانستان در نظر او یکی بودند. او روایت سالها مصاحبه، جستوجو و تلاش خود در این حوزه را در کتاب «از جزیره مجنون تا دشت لیلی» آورده است، کتابی که داستان خون شریکی و برادری مردم ایران و افغانستان است، رابطهای محکم که به امروز و دیروز بازنمی گردد و ریشه در دل تاریخ دارد، و همه سعی رجایی در طول حیاتش یادآوری آن بوده است.
او در این کتاب از رشادت و دلیری مردانی نوشته که مرزهای جغرافیایی هیچ معنایی برایشان نداشته است. حضور رجایی در برنامه «خندوانه» -درست در روزهای اوج این برنامه- هم نقش زیادی در تغییر نظر بعضی از شهروندان به مهاجران افغانستانی داشت. او در این برنامه به نوعی دیگر جامعه خود را به مخاطبان معرفی کرد و از رنجهایی گفت که تا آن روز خیلیها از آن خبر نداشتند.
محمدسرور رجایی، از اواخر سال ۹۳ تا اواسط سال ۹۶، یادداشت نویس ثابت روزنامه «شهرآرا» بود. غیر از این، او یادداشتهایی فراوان هم در وبسایتها و روزنامههای دیگر منتشر کرد که پژمان عرب آنها را در جلد اول همین مجموعه «خون شریکی» گرد آورده است.
بخشی مهم از محتوای این اثر مسائل جبهه مقاومت اسلامی است و مفاهیم مرتبط با آن، ازجمله انقلاب اسلامی به عنوان یکی از دستاوردها و ارزشهای مشترک بین ملت ایران و افغانستان، دفاع مقدس در مرز ایران و عراق، مبارزه مجاهدین با تهاجم شوروی به افغانستان، نبرد مدافعان حرم با داعش در سوریه، مبارزه و شهادت ایرانیها در افغانستان و -برعکس- جنگیدن و شهادت افغانستانیها برای ایران.
رجایی در یکی از یادداشت هایش، با عنوان «به یاد شهدای مشترک: تولد افغانستان، شهادت ایران»، مینویسد: «شهید احمدرضا سعیدی، شهید ایرانی جهاد افغانستان که در سال ۱۳۵۹ پس از دلاوریهای زیادی در بهسود [شهری در قلب افغانستان]شهید میشود، یا شهید رجب غلامی، که [در منطقه کردستان]روی سیم خاردار حلقهای میخوابد و به شهادت میرسد، نمونههای ارزشمندی هستند برای اینکه ما یکی هستیم. همان گونه که تاریخ، فرهنگ، باورهای دینی و زبان مشترک داریم، شهدای مشترکی داریم که ما را در جهان معاصر به خون شریکی رساندهاند.»
او، در بخش دیگری از این یادداشت که تاریخ ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ دارد، مینویسد: «اما، حالا که این یادداشت را مینویسم، بسیار خوشحالم که شهدای مشترک ما دیگر فراموش شده نیستند. آنها در حال حرف زدن با ما هستند. اگرچه هیچ کسی نمیداند اولین رزمنده افغانستان از کدام روستای افغانستان آمد و در کدام جبهه ایران شهید شد، امروز همه میدانند که ملت بزرگ افغانستان در سالهای جنگ نزدیک به سه هزار شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده است.
مسائل فرهنگی و دغدغههای هنری بخش دیگری از درون مایه این یادداشتها را تشکیل میدهد. رجایی، در بخش قابل توجهی از این نوشته ها، از جشنوارههای مشترک فرهنگی میگوید و مباحثی، چون سینمای افغانستان، از اینکه سرنوشت موسیقی افغانستان چه میشود و سهم افغانستان از گردشگران جهان چقدر است، از ظرفیت موجود برای تولید ادبیات، و از اینکه لهجههای زبان فارسی برکت است و زبان فارسی یگانه است، چنان که یادداشتی دارد با عنوان «مولانا جلال الدین محمد بلخی»، و یادداشتی دیگر تحت عنوان «سعدی، شاعر گنج آفرین». حتی مسائلی مثل بازی تیم فوتبال امید افغانستان با امید ایران نیز، اگر بستری برای نشان دادن نزدیکی دو ملت یا مبارزه با تقابل این دو فراهم بیاورند، از چشم او دور نمیمانند.
رجایی، در آغازین یادداشت خود در جلد اول این مجموعه، ذیل عنوان «روایت فتح»، مینویسد: «خاطرهها بخشی از زندگی ماست، بخشی همیشه ماندگار که حتی تلخش بعد از گذشت سالها شیرین است و دلپذیر.» و ادامه میدهد: «حلاوت خاطره زمانی بیشتر میشود که آن را برای دیگران بازگو کنی و 'چون ابر' -به قول سعدی شیرازی- برای نسلهای بعدی که تشنهاند بباری.»
به یک معنا، او در کل این یادداشتها دارد خاطره میگوید، یک بار از زبان یک شهروند اهل افغانستان که روزی در وزیرآباد کابل چشم به دنیا گشوده است، و بار دیگر از زبان مهاجری که در یکی از روزهای تاریک وطن خود بالإجبار تصمیم به ترک آن میگیرد و مقصدش را خاک کشور هم زبان و هم ریشهای انتخاب میکند که باری شمشیری روی نقشه جغرافیا دویده و آن را جدا کرده است.
بخش دیگری از خاطرات رجایی روایت روزهای زیست او در ایران و بیم و امیدها و دغدغهها و مسائلی است که یک مهاجر اهل افغانستان با آن روبه رو میشود، مسائلی در زمینههای مختلف دینی و فرهنگی و اجتماعی که بسیاری شان طی سالهای اخیر، به دلیل مطرح شدن در شبکههای اجتماعی، بارها و بارها به گوش همگان رسیده است، مسائلی به غایت ساده برای شهروندان یک کشور، اما بی نهایت پیچیده برای یک مهاجر، اتفاقهایی مثل دست وپنجه نرم کردن با مسئله مسدودی کارتهای اعتباری بانکی یا شنیدن حرف وحدیثهایی از سر بی مهری و بی احترامی، فقط هم در کوچه وبازار و صف نانوایی نه، بلکه در ابعاد و مقیاسهای بزرگ تری، چون صداوسیما.
او در یکی از یادداشت هایش با عنوان «غیرفعال شدن زندگی»، در دفتر دوم، مینویسد: «صبح زود رفتم دوتا نان داغ بگیرم. راهم را به سوی نانوایی سنگکی که اتفاقا کمی با خانه ما فاصله دارد کج کردم. عطر و رنگ نان داغ سنگک مجابم کرد که در صف چندنفری بایستم. ایستادم تا نوبتم شد. کارت عابربانک تجارتم را کشیدم، یک بار، دوبار، سه بار....
به نفر بعدی گفتم: 'آقا! شما بفرمایید؛ انگار زندگی من غیرفعال شده است! ' احساس کسی را داشتم که سنگ روی یخ شده باشد. دست از پا درازتر، بدون نان به خانه برگشتم. خدا را شکر کردم که در موقعیت اضطراری نبودم. یک چیزی مثل سنگ نان سنگک چسبیده است بیخ زبانم و رهایم نمیکند. برای دومین بار است که امسال کارت عابر تجارتم مسدود میشود. تنها چیزی که آرامم میکند این بیت است: 'از دست عزیزان چه بگویم؟ گلهای نیست/ گر هم گلهای هست دگر حوصلهای نیست. '»
یادداشتهای دفتر دوم، یعنی «خون شریکی: یادداشتهای رسانهای محمدسرور رجایی»، که تدوین آن حاصل کوشش علی اصغر مرتضایی راد، پژمان عرب و علی ناصری است، حول همان درون مایه و هدف گذاری دفتر اول، یعنی اشتراکات و اهمیت پایبندی به آن ها، پدید آمدهاند، اما به لحاظ موضوعی تنوع بیشتری دارند و ذیل ۱۱ بخش قرار گرفتهاند: «امام همه ما»، «از اشغال تا انقلاب»، «خون شریکی»، «روایت جهاد»، «ارمغان غرب»، «جهان اسلام»، «هنر و ادبیات در هجرت»، «فرهنگ و هنر افغانستان»، «وطندار»، «بازگشت به خانه»، و «مؤخره». این مجموعه را انتشارات «راه یار»، سالهای ۱۴۰۰ و ۱۴۰۲، در دو دفتر ۳۱۲ و ۳۲۰صفحهای چاپ و منتشر کرده است.